این روزهایم به تظاهر می گذرد …
تظاهر به بی تفاوتی
تظاهر به بی خیالی
به شادی
به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست …
اما …
چه سخت می کاهد از جانم این “نمایش”
خوبی را آرزو میکنم برای آنهایی که یاد نگرفتند بد باشند
از هر طرفی رفت دلم ، راه به غم بود
یک کوچه بن بست در این شهر ندیدم
نه مژده ای
نه مسیحا نفسی
و نه آمدنی
این شد که به فال بی اعتقادم
خیلی دلتنگتم ، اما …
نمیدانم “خیلی” را چگونه بنویسم که “خیلی” دیده شود
من نمیدانم گناه ماهی های برکه چیست
ماه لبخندش را گرفت از آنها وقتی تو رفتی !
چشمانت همرنگ قهوه است ، تلخ اما …
اعتیاد آور