چه گره ی کوری به زندگیت انداخته ام که فقط “من” باید از سرت باز شوم ؟
به اقیانوس آرام هم غرق که باشم طوفان نگاهت منجمدم میکند !
گلهای بوسه را بر لبم بکار
میخواهم اقیانوسی از اطلس شوم
به کلاغها بگویید قصه ی من اینجا تمام شد …
یکی “بود و نبود” مرا با خود برد
پانتومیم وجودم این روزها گوشه گیر شده است
دلش گرفته از آدم ها
فقط یک بار می توان در طول عمر عاشق شد
دفعه ی دوم دیگه خبری از جنس اصل نیست !