بر خط لبان تو ، خدا عشق نوشته
از فرق سرت تا نوک پا خدا عشق نوشته
تا شعر لبان تو به یک بوسه رسیده
دیدم که چه پر مهر و وفا عشق نوشته
شاعر گفت پائیز وقتی است که عزیزت برود
آه از این بهمن زرد ، آه از این اسفند پائیزی !
هیچکس هم که نداند
من که خوب می دانم
تاثیر لبخند های پیاپی توست
که برف را از روزهای ما برده است
کافیست ثانیه ای اخم کنی …
عقل خورشید ، به چشمش است !
تو زندگی خیلی از ما یه شبایی بوده که فقط خدا میدونه چجوری سر کردیم تا صبح
چشمانم را دیگر باز نمی کنم
دیدن این همه جای خالی “تو” عاقبت مرا یا می کشد یا …
کور می کند !
نگاهم کن !
نه فقط نگاهی از سر نگریستن
من از تو نگاهی می خواهم
به اندازه ی دیدن
میان این همه مهمان ، چقدر تنهایم وقتی مابین این همه کفش …
کفش های تو نیست
دلم می خواهد در آرامش آغوشت طولانی بمیرم !
می گفتند که چشمانت دیگر جاذبه ای ندارند !
امروز از آنها افتادم ، باورم شد
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست