این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است ، من اما نگرانم
ای عشق ! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
چو قلب شب تاریک تنهایی هایم دوستت دارم
چو بامداد خوش دوستت دارم
به یاد تو و یادهایت شب نشستم بیدار
چه خواب باشم چه بیدار باشم دوستت دارم
بگذار زمستان زمینگیر شود ، آمدن بهار دردی از من دوا نمیکند وقتی حضور همیشه بهارم را کم دارم
زمستان سرد نیست
درد است
وقتی دست هایم
تنها خودم را به آغوش می کشند !
دیروز : ما دو تا
امروز : من یکی ولی شما دو تا
فردا : بازم من یکی ولی شما سه تا
غم انگیزه ، نه ؟