نه کسی منتظر است …
نه کسی چشم به راه …
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست ؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه
زن نیستم اگر زنانه پای عشقم نایستم
از قبیله زلیخا آمده ام
آنقدر عشقت را جار می زنم تا خدا برایم کف بزند
مردانه دوستم داری ؟
تو روزگاری که هر لحظه اش دل شکستن است ، از داشتن قلب های سنگی دیگران تعجب نکنید !
آسمان گفت که امشب ، شب توست
سرخی صورت گل ، از تب توست
آنچه تا عشق مرا بالا برد
بوسه گاهیست که نامش لب توست
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ ، تا می بینمت ، یک جور دیگر می شوم
دلم از درد دنیا تنگ تنگ است
چرا درها به رویم سنگ سنگ است
در این دنیا ندیدم روز خوبی
چقدر رفتن از این دنیا قشنگ است
قلبم درد میگیرد و من لبخند میزنم !
یادگار توست
روزی خواهیم فهمید از زندگی هیچ نداریم جز خاطره ای که رهایمان نمیکند
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است ، من اما نگرانم
ای عشق ! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم