پنجره های عالم را خواهم شکست گر بدانم غروب را با دلگیری به تماشا نشسته ای
بهشت لبانت چقدر هوس انگیز است !
بعضی وقتها هوس چیدن به سرم میزند
دست خودم نیست
حوای دلم ، آدم شدنی نیست
من به زنجیر وفای تو اسیرم چه کنم
گر نیایی به خدا بی تو بمیرم چه کنم
در هوای غم عشق تو ز خود بی خبرم
که من از عشق تو محتاج و فقیرم چه کنم