جاده ها خالی از آمدن توست !
و من سالها دلم را کنار همین نیامدنت به باد دادم …
می دونست دلم اسیره ولی رفت
می دونست گریه ام می گیره ولی رفت
می دونست تنهایی سخته ، می دونست
می تونست باهام بمونه ، نتونست
می دونست دلم شکسته ولی رفت
غم اون تو دل نشسته ولی رفت
همیشه یک بار بیشتر از تعدادی که زمین خورده ای برخیز
اشک زن دل را می سوزاند ولی اشک مرد …
کوه را هم آب می کند
“تو را میخواهم”
در این جمله اندوهیست ، اندوه نداشتنت
دارم از چشمانش می افتم …
چه سقوط سهمگینی
هر چیز شکست قیمتش نیز شکست
جز دل که شکسته قیمتش بیشتر است
دهان پنجره باز مانده
نکند تو رد شده باشی …
تجربه نشون داده وقتی با دوستت دعوات میشه ، تازه میفهمی چقدر از اسرار زندگیت با خبر بوده !
ثانیه ها !
با گذشتن خود تنها یک چیز را به من می فهمانند
آن هم طولانی شدن غم ندیدنت …
دیگر تنها نیستم …
مدتی است با تو در خودم زندگی می کنم
این اشک ها همه گردن “تو” ، حق الناس سنگینی به دوش میکشی