بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
نامه ی دل سوخت و خاکسترش را باد برد
یاد آن ایام کوتاه غزل خوانی بخیر
گوییا آن یار ، آن ایام را از یاد برد !
از فردا بیشتر مواظب خودت باش
تقاص اشک های امشب من سنگین تر از تمام روزهایی است که عاشقانه گریه کردم
کفش های کهنه را دور نیندازیم ، شاید یک روز به کوچه های قدیمی برگردیم