چراهایت جواب ندارد !
“دوستت دارم”
دلیل نمی خواهد …
حوا اگر حوا باشد ، صدای هر آدمی را به حساب صدای آدم نمی گذارد !
من ساده ام و معصوم
و الفبای عشق ام محدود به چند حرف ساده است
تا با آنها بتوانم بگویم
.
.
.
“دوستت دارم”
همیشه هم قافیه بودند “سیب” و “فریب” ، همه با هم میگوییم سیب و دوربین های عکاسی را فریب میدهیم تا پنهان کنیم آن اندوه موروثی را پشت آن لبخند مصنوئی !
بر تن من نکند آتش دوزخ اثری
چون به آتشکده مهر تو سوخته ام
اینگونه زندگی کن : شاد اما دلسوز ، ساده اما زیبا ، مصمم اما بی خیال ، مهربان اما جدی ، سبز اما بی ریا ، عاشق اما عاقل
یاد چشمهایت ، هنوز هم آتشم می زند
چه حقیرست این زمستان ، با تمام سرمایش !
زمستان است
نیمکتی تنها در پارک نشسته است
من تنها بر نیمکت
و
تو تنها در من …
می بینی ؟
چه در همیم و تنها ؟
رد خاطره ها را نگیر
به نیمکت پوسیده ای میرسی
که حافظه اش را در باران از دست داده است
دوای درد مرا هیچ کس نمی فهمد ، فقط بگو به طبیبان که دعا کنند مرا !
برای روشنایی خانه اش ، برق را اختراع کرد ، من “تو” را کشف کردم
وقت بوییدن “گل” بسته می گردد چشمم !
من ولی ، خیره به “تو” می مانم …
از سفره ی دلم عقب کشیدی …
چشمم شور بود ، یا دستم بی نمک !
گویند که هر چیز به هنگام بود خوش
ای عشق چه چیزی که خوشی همه هنگام
اونقدر مرامت فابریکه که تو هیچ نمایندگی قطعاتش پیدا نمیشه !