فدای صداقت بی سوادی که وقتی ازش پرسیدن : عشق چند حرفه ؟
گفت : چهار حرف
همه بهش خندیدن در حالی که اون داشت با خودش زمزمه میکرد : مادر مگه چند حرفه ؟ !
رسید وقت انار ، این میوه پاییزى …
و چه دل خونى دارد انار ، از رسیدن !
حضورش برایم اهمیتی نداشت …
اما غیبتش خیلی آزار دهنده بود !
بذار دوباره عطر تو بپیچه تو صحن دلم
دوباره تو دوباره من دوباره ما بشیم با هم