واژه ها را می رقصانی و سرودی تازه سر میدهی
رنگ کهنه قبل را می زدایی و بر آرزوهایت رنگی تازه می زنی
زندگیت رنگین باد ، ای که بر زندگیم رنگ خاکستر پاشیدی
عضی ها توی زندگی تو راه می یابند
اما هیچ گاه تو را نمی فهمند
مثل شمع کوچکی که راهت را کمی روشن کرده است
ولی دستت را سوزانده است
وقتی به دنیا اومدی ، تو تنها کسی بودی که گریه میکردی و بقیه می خندیدن ، سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی ، تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن
سلامتی سماور نه بخاطر چاییش ، بخاطر اینکه همیشه دمش گرمه مثل خودت