چقدر دلم می گیرد وقتی دفتر لب های تو بسته است
و برای سرودنم عاطفه ات را ورق نمی زنی
ساز قلمت را بردار !
نت به نت
آشفته شدنم را بنواز
یک نگاه ساده ، بیش از این هوایی نیستم
در خودم غرقم به فکر آشنایی نیستم
گرچه عمری آرزو کردم رها باشم ، ولی
چون رهایی ربط دارد با جدایی ، نیستم !
گل میخک ، گل لاله ، گل یاس
بیا زودتر دلم پر شد از احساس
بی آشیانه را شوق ماندن نیست ! سنگ بر زمین ننداز ، من خود پریده ام
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه ی نبودنهایت میشد
در دنیایی که همه یا گوسفندند یا گرگ ، ترجیح میدهم چوپان باشم ، همدیگر را بدرید …
من نی می زنم !
چهار فصل خدا بشود چهل فصل ، چه فایده !
وقتی همه رنگهای فصول برای من زرد هستند ، گویا در شهر فقط تاکسی میبینم
و داد میزنم “خانه” …
ز تو بیشتر !
خاطره هایت را دوست دارم که با من مانده اند ، آرام و بی ادعا و وفادار
عاشق که باشی
رفتن نمی دانی
می مانی
سر حرفت می مانی
که گفته بودی : تا ته دنیا کنارش می مانی