در اوج نداشتنت ، “خواستنت” قشنگ ترین آرزوست
زمستان که متولد می شود سرما را دو چندان حس میکنم !
و گرمای وجودت که دیگر فقط یک خاطره است
دال
مثل درد
مثل داس
مثل داغ
مثل دل
دلی که دیگر دل نیست
دال است
خمیده و رنجور …
باغبانی پیرم ، که به غیر از گلها از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است ، آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند ، عده ای کور و کرند ، اندکی هم پکرند
و میان رفقا ، عده ای همچو شما تاج سرند
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری ، تمرین برای روزهاییست که میدانم “نمی آیی”
بیا و فکری کن به حال دوست داشتنت !
جا نمی شود در من