وقتی میگویم دوستت دارم بگو چشم !
مطمئن باش چشمت بی بلا میماند
بی سبب نیست که در مزرعه ات می مانم
دختر ساده ای از جنس حنا می خواهم
زخم هایم التیام و دردهایم ساکت می شوند
وقتی پای “دستانت” در میان باشد
زندگیت را با لبخندهایت نگاه کن نه با اشکهایت ، سالهای عمرت را با دوستانت بشمار نه با تعداد شمعهای روی کیک تولدت …
دو چیز را سعی کن هیچ وقت نشکنی
دل زن …
غرور مرد …
عشق تنها گلی ست که بدون نیاز به هیچ فصلی شکوفا میشه !
تمامِ خانه با در قهرند !
دری که گذاشت ، بروی
نه هم جنسیم نه هم درد ولی خوب حرف دل مرا میفهمد ، دیوار اتاقم !
عشق کور نیست …
عشق یک چشم اضافی است ، که ارزشمندترین ها را به ما نشان می دهد
دنیا ، به شایستگی هایت پاسخ می دهد نه به آرزوهایت !
پس ، شایسته ی آرزوهایت باش
گاهی مجبوری با یه لیوان آب بغضت رو فرو ببری و …
بگی خدا بزرگه
به احساسات خود بیاموز نفس نکشد ، هوای دلها آلوده شده !
تمام شهر از بس عاشقی کردند قهارند ، اما من هنوز ناشیانه “دوستت دارم”
انسان خوبی باش ولی وقتت رو برای اثباتش به دیگران “تلف نکن”
گفت میگیرمت !
گرفت !
اما نه مرا !
احساسم را به بازی …