میگن واسه کسی بمیر که واست تب کنه !
کسی تب نکرد ؟ یه خورده ؟ عطسه ؟ سرفه ام نبود ؟ کسی هست اصلا ؟
وقتی دلت خسته شد ، دیگر خنده معنایی ندارد
فقط میخندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نبینند !
تمام “من” ، دارد “تو” میشود ، باور میکنی ؟ !
ابراهیم ! تبرت را زمین بگذار ! ظاهرم را نبین ، من فقط دلم سنگی شده !
آرزوهایم حسابی قد کشیده اند ، ببین خواستن تو چه مردی شده برای خودش !
کجا بودنم را نمیدانم !
اما خستگی گذر از بیابان را حس میکنم