هزار سال هم که بگذرد من همانم که بودم
تو همانی که ، نبودی
می بینی هوای دلتنگیم را ؟ نسبت عجیبی دارد با زاویه ی نگاهم !
در دسترس چشمانم که باشی هوا خوب است
دور از دسترس نشو که باران می گیرد
مرا سراغ کوه قاف بفرست ، نمی دانی برای تو ” فرهاد” بودن چه “شیرین” است
نمی دانم کدام درد بزرگ تر است
دردی که آن را بی پرده تحمل می کنی یا دردی که به خاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری توی دلت می ریزی و تاب می آوری
کلافه کرده ای مرا …
چرا همیشه لبخندهایت از نوشته های من زیباتر است ؟