حتی روز مرگم هم با هم تفاهم نداریم
من “سفید” میپوشم و تو “سیاه”
نگران نباش ، تنها نیستم
خیالت همیشه با من است
دستهایم را محکمتر فشار بده نازنینم ، اینجا خیلی ها سر جدایی تو و من شرط بسته اند
نپرس از نبودنم این روزها ، خودم هم به طرزی عجیب مزاحم خودم هستم !
خواستن تو برای من ، خواستن همان سیبی بود که آدمی را آواره ی زمین کرد
تلخی قصه آنجاست …
وقتی دلم “سوخت” ، دلش “خنک” شد
دو پرنده از هم می گذرند بی آنکه بدانند روزی جوجه های یک لانه بوده اند