آغوش او تمام سرزمین من است ، و من هم وطن پرستم !
گفت : سلام نفسم
در حالى که تازه بهم شب بخیر گفته بود !
چه اشتباه تلخى
زن که باشی گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به امید اینکه او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی
میدانی رفیق ؟
درد دل نمیکنم !
زخمی که از عصب بگذرد ، دیگر درد ندارد !
خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت
امان از شب هایی که آرزو میکنی …
صبح شود